کد مطلب:140542 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

واقعه عسقلان
عسقلان جوهری در صحاح اللغه می گوید، عسقلان شهری است در شام و به عروس شام معروف است

و فیروز آبادی می نویسد: عسقلان شهری است در ساحل و كنار شام

در روضة الشهداء مسطور است كه لشگر پسر زیاد آل الله و آل رسول را آوردند تا به شهر عسقلان رسانیدند والی شهر عسقلان یعقوب عسقلانی بود كه از امراء شام شمره می شد و در كربلا به حرب حضرت امام حسین علیه السلام حاضر بود باتفاق عسگر مراجعت كرده بود چون به نزدیك شهر خود رسید حكم كرد شهر را آئین بستند و اهل شهر لباسهای فاخر دربر كنند اظهار فرح و سرور برای فتح یزید بنمایند فزینوا الأسواق و الشوارع و الأبواب و احضروا المطربین و اخذوا فی اللهو و اللعب و اظهروا الفرح السرور و ادمنوا شرب الأبنذة و الخمور و جلسوا فی الغرف و الرواشن و الاعالی من الدانی و العالی كوچه ها و بازارها را زینت كردند دروازه ها را آیین بندی نمودند در سر چهارراه ها مطرب نشاندند رقاصان مشغول طرب مردمان به لهو و لعب اجامره و اوباش لباسهای رنگارنگ دربر كردند از اعلی و ادنی بر غرفه ها و منظره ها نشسته و مجالس خمر آراسته به شادی


و طرب مشغول شدند تا وقتیكه اسیران حجاز را با سوز و گداز و با ساز و آواز وارد كردند از یكطرف صدای چنگ و رباب از یكطرف ناله یتیمان از وطن آواره از طرف دیگر ناله رباب از یكطرف سكینه بسر می زد و از یكطرف طبل بسینه می كوبید از یكطرف آواز طرب از یكطرف افغان زینب از یكطرف آواز تار از یكطرف ضجه بیمار و الرؤس مشاهیر و المخدرات مذاعیر



یكطرف آمد صدای های هوی

یكطرف افغان و سوز های هوی



یكطرف ساز رباب و نی و نای

یكطرف آواز شور وای وای



جوانی پاكزاد شیعه و شیعه زاده غریب به آن شهر افتاد از طایفه خزاعه در سلك تجار به آن دیار آمده نام وی ضریر خزائی بود غوغای بلد به گوش وی رسید از منزل بیرون دوید و رای الخلایق یستبشرون و یتضاحكون و یمرون فوجا فوجا مردم را دید مسرور و خندان مبتهج و شادان فوج فوج در كوچه و بازار می روند اهل طرب ساز می زنند از هر طرف آواز مباركباد می گویند از كسی پرسید كه آراستن شهر را سبب چیست و اینهمه مسرت و فرح از برای كیست؟

آن كس گفت: مگر در این شهر غریبی؟

گفت: آری امروز باین شهر وارد شده ام.

آن شخص گفت: جماعتی از مخالفان حجاز در عراق قیام كرده و بر یزید خروج كردند، بدست امرای شام و ابطال كوفه به قتل رسیدند سپس سرهای ایشان را بریده و زنان و كودكان آنها را اسیر كرده اند و به شام می برند و امروز به این شهر وارد می شوند و این شادی و سرور برای فتح یزید است.

ضریر پرسید: اینها مسلمان بوده اند یا مشرك؟

آن كس گفت: نه مسلمان بوده اند ونه مشرك بلكه اهل بغی بوده اند و بر امام زمان خروج كردند، آن خارجی می گفت من از امام زمان یزید بهترم و یزید می گفت من از او اولی هستم او می گفت: جد من پیغمبر بود، پدرم امام بود، مادرم


فاطمه دختر پیغمبر است و سلطنت و خلافت حق ما است و یزید می گفت:

برادرت حسن سلطنت را با ما صلح كرد تو دیگر حقی نداری.

وی می گفت: برادرم حق خود را مصالحه نمود من كه صلح نكرده ام عاقبت او را با خواری كشتند و سرش را اكنون به شام می برند.

ضریر گفت: جگرم آب شد بگو نام او چه بود؟

گفت: حسین بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام.

ضریر چون نام حسین بن علی علیهماالسلام را شنید دنیا در نظرش سیاه شد گریه راه گلویش را گرفت دوید بسوی دروازه كه اسرا را می آوردند دید ازدحام خلق از حد احصا گذشته ناگاه دید اذا قبلت الرایات و ارتفعت الأصوات و جآؤا بالرؤس و السبایا علی و كاف البغال و اقطاب المطایا علمهای افراشته پیش آمد پشت سر سرهای شهیدان از پیر و جوان ششماهه الی نود ساله مانند ماه بی هاله خورشید و مشگین كلاله آمدند پشت سر آنها اسیران خسته مانند مرغان پر شكسته بر قاطرهای بی پالان و ناقه های عریان نشسته یقدمهم علی بن الحسین علی بعیر مغلول الیدین و الرجلین پیشاپیش آن زنان دل غمین امام زین العابدین علیه السلام مغلول الیدین پاها زیر شكم شتر بسته با تن خسته سر بزیر افكنده می آید ضریر پیش رفت عرض كرد آقا سلام علیك این بگفت و مانند سیل اشگ از دیده فرو ریخت حضرت هم با چشم گریه آلوده جواب سلام داده و فرمود:

ای جوان كیستی كه بر من غریب سلام كردی تو چرا مانند دیگران خندان نیستی؟

عرض كرد: قربانت شوم من شما را نمی شناسم زیرا غریب این بلدم ای كاش مرده بودم و نمی آمدم و شما را به این روز و دختران فاطمه را باین حالت مشاهده نمی كردم یا لیت یاران و خویشان شهر و دیار من اینجا بودند لنادیت بشعاركم و اخذت بثاركم اما چه كنم غریب و تنهایم چه كنم چه چاره سازم كه غریب و


دردمندم



بكجا روم چه گویم كه اسیر و مستمندم

سر گریه دارم اكنون لب خنده گشته عریان



به هزار غم بگریم نه به جوش دلی بخندم فعند ذلك بكی الامام السجاد علیه السلام و قال انی شمت منك رائحة المحبة و انست فیك سیناء من نار المحبة ای جوان من امروز میان این همه مردم از تو بوی آشنائی می شنوم و نار محبت در سینا و سینه تو می یابم.

ضریر عرض كرد فدایت شوم خواهش دارم خدمتی بمن رجوع فرمائی كه از عهده ی آن برآیم.

حضرت فرمودند برو در نزد آنكس كه موكلست بر سرها التماس كن و او را راضی كن كه سرهای شهیدان را از جلو شتران زنان و دختران دورتر برند تا مردم به نظاره سرها مشغول شوند و این دخترها و زنان بی چادر آسوده بمانند اینقدر نظاره ی بنات رسول نكرده دور فتیات فاطمه ی بتول جمع نشوند فقد اخزوهن و ایانا ایجوان این قوم ما و حرم ما را رسوا كردند خدا لعنتشان كند.

ضریر عرض كرد سمعا و طاعة آمد بنزد رئیس موكلان پنجاه دینار زر داد و گفت خواهش می كنم این زرها را بگیری و سرها را دورتر از اسیران ببری كه مردم اراذل كمتر بدختران فاطمه نظاره كنند قبول كردند ضریر برگشت خدمت امام سجاد علیه السلام آمده عرض كرد فدایت شوم دیگر فرمایشی هست رجوع فرما

فرمود: ای جوان اگر بتوانی چادر و ساتری از برای این مخدرات بی حجاب بیاوری خداوند تو را از حله های بهشت عطا كند

ضریر فورا رفت از برای هر یك از مخدرات دو جامه بیاورد و نیز از برای حضرت امام زین العابدین هم جبه و عمامه بیاورد و در این اثنا خروش و فریاد از بازار برآمد ضریر نظر كرد شمر ذی الجوشن را دید با جمعی مست شراب با


حالت خراب نعره زنان شادی كنان در رسیدند و هو سكران و من الخمور ملأن ضریر از شمر شریر بعضی ناسزاها نسبت به امام علیه السلام شنید طاقت نیاورده غیرت مسلمانی بر وی غالب آمده پیش رفت عنان اسب شمر را گرفت و گفت ای لعین بی دین یا عدو الله رأس من نصبته علی السنان و بنات من سبیتها بالظلم و العدوان الی آخر ای دشمن خدا این سر كیست كه بر نیزه كرده و این عیال كیست كه بر شتر نشانده خدا دست هایت را قطع و چشمهایت را كور كند

شعر



شما را دیده ها بی نور بادا

دل از دیدار حق مهجور بادا



شما را جای جز سجین مبادا

ز حق جز لعنت و نفرین مبادا



همینكه شمر ملعون این سخنان از ضریر شنید آن بدمست شیطان پرست رو به ملازمان و غلامان خود كرد كه سزای این بی ادب را بدهید كه به یكبار آن اشرار بر ضریر حمله آوردند مردم شهر نیز بر وی سنگ و چوب و خشت زدند و الفتی كان شدید المهراس ثابت الأساس فشد علیهم جوان از جمله شجاعان بلكه سرآمد زمان بود در شجاعت جست و شمشیری درربود حمله بر آن كفركیشان كرد غوغا و ولوله و بانگ هیاهو و هلهله از مردم برآمد



چه گویم كه آن یكتن پرهنر

چه سازد به یكدشت پر گورخر



زدندش ز اطراف بس چوب و سنگ

جهان شد به دیدار وی تار و تنگ



سر و پیكر آن جوان دلیر

شد از ضربت چوب همچون خمیر



بیفتاد از پا ضریر جوان

تنش زیر خشت و حجر شد نهان



مردم یقین بر هلاكت وی كردند از او درگذشتند به همان حالت افتاده در غش بود تا شطری از شب رفت بهوش آمد خود را مثل مرغ پركنده دید افتان و خیزان برخاست روان شد در آن نزدیكی مقبره ی جمعی از پیغمبران بود كه مردم زیارتگاه كرده بودند خود را بدانجا رسانید دید جماعتی با سرهای برهنه و گریبانهای پاره


دور هم حلقه ماتم زده و آب از دیده ها می بارند و آتش از سینه ها می افروزند ضریر پیش آمد از آن قوم پرسید شما را چه می شود مردم این همه در عشرت و سرورند شما در غصه و اندوه.

گفتند: وقت شادی خارجیانست و ما از دوستان اهل بیت رسالتیم اگر تو از دشمنانی به میان دشمنان رو اگر از محبانی بیا با ما در غم و اندوه موافق شو اگر دردمندی دردمندان را بنواز و اگر سوخته ای بنشین با سوختگان بساز



ای شمع بیا تا من و تو زار بگرئیم

كاحوال دل سوخته دلسوخته داند



ضریر گفت چگونه از مخالفان باشم و حال آنكه به صد حیله خود را از دست ایشان خلاص كرده ام تمامی ماجرای خود را نقل كرد پس با هم ذكر مصیبت اهل بیت نموده و به گریه درآمدند.

شعر



آن یكی گفت فغان از سر پر خون حسین

واندگر گفت فغان از دل پر خون حسین



هر كدام وقایع آن روز را می گفتند و می گریستند